Free Delivery on orders over $200. Don’t miss discount.
جلسه 09 : شهادت امام کاظم : یکپارچه

مبارزه با ظلم

v-emam-kazem-03

مبارزه با ظلم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

طلیعه

توسل به امام کاظم علیه السلام

محدث نوری می نویسد: منصور دوانیقی در عید نوروز امام کاظم علیه السلام را مجبور کرد که در مجلس عمومی بنشیند و مردم برای عرض تبریک به محضرش بیایند و هدایا و تحفه ها را به حضور آن حضرت بیاورند. شاید یکی از دلایل این کار تخریب وجه ی مردمی و ساده زیستی امام بود .
امام به ناچار در آن مجلس نشستند و فرمانداران و فرماندهان و امرای لشکری و کشوری و عموم مردم برای تهنیت می آمدند و هدایا و تحفه های فراوانی می آوردند و خادم منصور همه هدایا را ثبت می کرد. آخرین فردی که به حضور امام آمد، پیرمردی سالمند بود که به امام عرضه داشت: ای پسر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله ! من مرد فقیری هستم که از مال دنیا بی بهره ام، اما سه بیت شعری را که جدم در رثای جدّتان حضرت حسین بن علی علیهماالسلام سروده، به خدمتتان تقدیم می کنم:بعد از اینکه این پیر مرد سه بیت شعر را خواند امام فرمودند: احسنت! بارک اللّه فیک! هدیه ات را پذیرفتم، بفرما بنشین! آن گاه به خادم گفت: از منصور بپرس در مورد این همه هدایا چه تصمیمی دارد؟ منصور گفت: همه آنها را به حضرت کاظم علیه السلام بخشیدم، هرطور دوست دارد مصرف کند. امام نیز تمام آن تحفه ها را به آن پیرمرد شیعی که زیباترین اشعار را در مرثیه امام حسین علیه السلام خوانده بود، بخشید و او را تشویق نمود.
در روز شهادت امام کاظم علیه السلام میخواهم عرض کنم یا امام کاظم این مردم در روز شهادت شما برای شماپیش کش آورده اند و پیش کش های این مردم دلهای سوزان و چشمان گریان در مصیبت و غربت شماست امید داریم که این پیش کش ها را از ما قبول بفرمایید که
یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَهٍ مُّزْجَاهٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ

امام کاظم علیه السلام شهید مبارزه با ظلم

امروز ما در عزای امامی دور هم نشسته ایم که تنها امامی هستند که در بین ائمه علیهم السلام در زندان ظلم و جور اسارت کشیدند . بعد از امام حسین علیه السلام هیچ امامی در میدان جنگ نظامی به شهادت نرسید بخاطر هزینه سنگینی که خون سید الشهدا علیه السلام برای زمامداران آن زمان داشتند بعد از شهادت امام کاظم علیه السلام بخاطر موجی که در جامعه اسلامی ایجاد شد هیچ حاکم ظالمی جرات نکردند امامان بعد از امام کاظم علیه السلام را حبس کنند و بقیه امامان در حالت حصر به شهادت رساندند .
زاهدی گلپایگانی می‌نویسد:«امام موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ مدّت چهار سال در زندان گرفتار بود، از این مدّت یک سال آن را در بصره و در زندان عیسی بن جعفر به سر برد و بقیه مدت را گاه در حبس فضل بن یحیی برمکی و گاه در حبس فضل بن ربیع گذرانید و در سال آخر در حبس سندی بن شاهک قرار گرفت.»( زاهدی گلپایگانی، زندگانی چهارده معصوم، مشهد، کتابفروشی جعفری، چاپ دوم، ۱۳۶۰، ص ۲۰۱)
در کتاب منتخب التواریخ از کتاب رجال کبیر چند روایت نقل می‌کند که آنها صراحت دارند در اینکه حضرت موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ مدّت چهار سال در زندان بوده است.( نجفی، محمد جواد، ستارگان درخشان، تهران ، کتابفروشی اسلامیه، ج۹، ص ۵۸)
حضرت کاظم علیه السلام چون نمیخواستند تسلیم اهل باطل و ظالم بشوند محکوم به این زندان طولانی مدت شدند .
حق گویی و حق خواهی هزینه بر است . باید هزینه های آنرا داد . مبارزه با اهل باطل بدون هزینه نیست . همه ائمه اطهار علیهم السلام به استثنای وجود مقدس حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه که در قید حیات هستند، شهید از دنیا رفته اند،هیچ کدام از آنها با مرگ طبیعی و با اجل طبیعی و یا با یک بیماری عادی از دنیا نرفته اند،
اینجا این سخن به میان می آید که سایر ائمه چرا شهید شدند؟ آنها که تاریخ نشان نمی دهد که در مقابل دستگاههای جور زمان خودشان قیام کرده و شمشیر کشیده باشند،آنها که ظاهر سیره شان نشان می دهد که روششان با روش امام حسین متفاوت بوده است.بسیار خوب،امام حسین شهید شد،چرا امام حسین شهید بشود؟چرا امام سجاد شهید بشود؟چرا امام باقر و امام صادق و امام کاظم شهید بشوند؟و همین طور سایر ائمه.

جواب این است: اشتباه است اگر ما خیال کنیم روش سایر ائمه با روش امام حسین در این جهت اختلاف و تفاوت داشته است.برخی این طور خیال می کنند،می گویند:در میان ائمه،امام حسین بنایش بر مبارزه با دستگاه جور زمان خود بود ولی سایر ائمه این اختلاف را داشتند که مبارزه نمی کردند.اگر این جور فکر کنیم سخت اشتباه کرده ایم.

تاریخ خلافش را می گوید و قرائن و دلایل همه بر خلاف است.بله،اگر ما مطلب را جور دیگری تلقی کنیم،که همین جور هم هست،هیچ وقت یک مسلمان واقعی،یک مؤمن واقعی-تا چه رسد به مقام مقدس امام-امکان ندارد که با دستگاه ظلم و جور زمان خودش سازش کند و واقعا بسازد،یعنی خودش را با آن منطبق کند،بلکه همیشه با آنها مبارزه می کند.تفاوت در این است که شکل مبارزه فرق می کند.یک وقت مبارزه علنی است،اعلان جنگ است،مبارزه با شمشیر است.

این یک شکل مبارزه است.و یک وقت،مبارزه هست ولی نوع مبارزه فرق می کند.در این مبارزه هم کوبیدن طرف هست، ،منصرف کردن مردم از ناحیه او هست،علنی کردن باطل بودن او هست،جامعه را بر ضد او سوق دادن هست،ولی نه به صورت شمشیر کشیدن.

این است که مقتضیات زمان در شکل مبارزه می تواند تاثیر بگذارد.هیچ وقت مقتضیات زمان در این جهت نمی تواند تاثیر داشته باشد که در یک زمان سازش با ظلم جایز نباشد ولی در زمان دیگر سازش با ظلم جایز باشد.خیر،سازش با ظلم هیچ زمانی و در هیچ مکانی و به هیچ شکلی جایز نیست،اما شکل مبارزه ممکن است فرق کند.

ممکن است مبارزه علنی باشد،ممکن است مخفیانه و زیر پرده و در استتار باشد.تاریخ ائمه اطهار عموما حکایت می کند که همیشه در حال مبارزه بوده اند.اگر می گویند مبارزه در حال تقیه،[مقصود سکون و بی تحرکی نیست].«تقیه »از ماده «وقی »است،مثل تقوا که از ماده «وقی »است.تقیه معنایش این است:در یک شکل مخفیانه ای، در یک حالت استتاری از خود دفاع کردن،و به عبارت دیگر سپر به کار بردن،هر چه بیشتر زدن و هر چه کمتر خوردن،نه دست از مبارزه برداشتن،حاشا و کلا.

روی این حساب است که ما می بینیم همه ائمه در زمان خودشان با هیچ خلیفه جوری سازش نکردند و همیشه در حال مبارزه بودند.شما امروز بعد از هزار و سیصد سال-و بیش از هزار و سیصد سال،یا برای بعضی از ائمه اندکی کمتر:هزار و دویست و پنجاه سال،هزار و دویست و شصت سال،هزار و دویست و هفتاد سال-می بینید خلفایی نظیر عبد الملک مروان(از قبل از عبد الملک مروان تا عبد الملک مروان،اولاد عبد الملک،پسر عموهای عبد الملک،بنی العباس،منصور دوانیقی،ابو العباس سفاح،هارون الرشید،مامون و متوکل)از بد نام ترین افراد تاریخند.در میان ما شیعه ها که قضیه بسیار روشن است،حتی در میان اهل تسنن،اینها لجنمال شده اند.

چه کسی اینها را لجن مال کرده است؟ اگر مقاومت ائمه اطهار در مقابل اینها نبود،و اگر نبود که آنها فسقها و انحرافهای آنان را بر ملا می کردند و غاصب بودن و نالایق بودن آنها را به مردم گوشزد می نمودند،آری اگر این موضوع نبود،امروز ما هارون و مخصوصا مامون را در ردیف قدیسین می شمردیم.اگر ائمه،باطن مامون را آشکار نمی کردند و وی را معرفی کامل نمی نمودند،مسلم او یکی از قهرمانان بزرگ علم و دین در دنیا تلقی می شد.

بحث ما در موجبات شهادت امام موسی بن جعفر علیهما السلام است.چرا موسی بن جعفر را شهید کردند؟ اولا اینکه موسی بن جعفر شهید شده است از مسلمات تاریخ است و هیچ کس انکار نمی کند. بنابر معتبرترین و مشهورترین روایات، موسی بن جعفر علیه السلام چهار سال در کنج سیاهچالهای زندان بسر برد و در زندان هم از دنیا رفت،و در زندان،مکرر به امام پیشنهاد شد که یک معذرتخواهی و یک اعتراف زبانی از او بگیرند،و امام حاضر نشد.این متن تاریخ است.
موسی بن جعفر علیه السلام به جرم حق گویی و به جرم ایمان و تقوا و علاقه مردم زندانی شد.از کلمات آن حضرت ست خطاب به بعضی از شیعیان:«ای فلان اتق الله و قل الحق و ان کان فیه هلاکک فان فیه نجاتک.و دع الباطل و ان کان فیه نجاتک فان فیه هلاکک » (۵) خود را از غضب خدا حفظ کن و سخن حق را بی پروا بگو هر چند نابودی تو در آن باشد.اما بدان که حق موجب نابودی نیست،نجات دهنده است.باطل را همواره رها کن هر چند نجات تو در آن باشد،و هرگز باطل نجات بخش نیست،بالاخره سبب نابودی است.

عاقبت سکوت در مقابل ظالم و پاداش مبارزه با ظالم

یک روایت تکان دهنده هست که می فرماید
قال الإمام الصادق (علیه السلام): وَ اِعْلَمْ أَنَّهُ مَنْ لَمْ یُنْفِقْ فِی طَاعَهِ اَللَّهِ اُبْتُلِیَ بِأَنْ یُنْفِقَ فِی مَعْصِیَهِ اَللَّهِ وَ اِعْلَمْ أَنَّ مَنْ لَمْ یَمْشِ فِی حَاجَهِ وَلِیِّ اَللَّهِ اُبْتُلِیَ بِأَنْ یَمْشِیَ فِی حَاجَهِ عَدُوِّ اَللَّهِ.
امام صادق علیه السّلام فرمود:انفاق کن و به پاداشى که(بعدا به تو مى‌رسد)یقین داشته باش،و بدان هر که در راه طاعت خدا انفاق نکند،مبتلى به انفاق کردن در راه معصیت خدا شود، و هر که به دنبال بر آوردن احتیاج دوست خدا نرود ناگزیر مى‌شود که به دنبال بر آوردن حاجت دشمن خدا رود.

مقابل ظلم ایستادن هزینه دارد مثل حضرت یوسف علیه السلام .البته اگر کسی از این امتحان سرافراز بیرون بیاید درهای رحمت خدا برویش باز میشود .
تقاضاها و تمناهای غیر قابل پذیرش زنان مصر او را روانه زندان کرد و سالهایی در زندان بسر برد فلبث فی السجن بضع سنین .در همان زندان به مقام نبوت رسید.از زندان،خالصتر و کاملتر و پخته تر خارج گشت.
زندان آن جایگاهی است که آنچنان را آنچنانتر می کند.آنها که به موجب شرافت ذاتی و بزرگواری و حق گویی زندانی می شوند،در آنجا صافتر و خالصتر و مصمم تر می گردند و شرفی بر شرفهایشان افزوده می گردد.آنجاست که دیگران خود را نیازمند می بینند که به زیارت او بروند و افتخار می کنند،اما او از رفتن به زیارت آنها بی نیاز است.

به قول مولوی گندم زیر خاک می روید،در زندان خاک گرفتار می شود،در همان زندان است که شکافته می شود و تعین خود را از دست می دهد و قدم به مرحله کاملتر می گذارد،اول ریشه های نازکی بیرون می دهد،طولی نمی کشد که به صورت بوته گندم،به صورت ساقه و خوشه و دانه های زیادتری ظاهر می شود. آن زیر خاک قرار گرفتن مقدمه تکامل اوست.باز همین گندم در زیر سنگ آسیا نرم و آرد می شود و بعد نان می گردد و نان بار دیگر در زیر دندان آسیا می شود و جذب بدن می گردد تا بالاخره به عالی ترین مراحل کمال ممکن خود می رسد و به صورت عقل و فهم تجلی می کند.

ابو تمام می گوید: لو لا اشتعال النار فی ما جاورت ما کان یعرف طیب عرف العود

اگر آتش در کنار چوب عود مشتعل نشود و داغی و سوزندگی آن عود را نگیرد بوی خوش عود ظاهر نمی گردد.تا آتش نباشد،تا درد و سوزش نباشد،هنر چوب عود ظاهر نمی گردد.سعدی در همین مضمون می گوید:
قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود چون همی سوزد جهان از وی معطر می شود

گام‌های مبارزه با ظالم

مبارزه با باطل چند تا گام دارد

۱) گام اول مبارزه در قلب است . اینکه من در قلب خودم از دشمنان دین و ظالمین و عمل آنها متنفر باشم .
امام علی علیه السلام می فرمایند :
ایها المؤمنون! انه من رای عدوانا یعمل به و منکرا یدعی الیه، فانکره بقلبه فقد سلم و بری؛ای مؤمنان! هر کس تجاوز را از سوی کسی دید، یا دعوت به زشتکاری و خلافی را مشاهده کرد و در دل خویش به آن اعتراض نمود، به سلامت رهد و وظیفه اش را انجام داده باش
البته اگر کسی این حد را انجام ندهد
فمن لم یعرف بقلبه معروفا، و لم ینکر منکرا، قلب فجعل اعلاه اسفله و اسفله اعلاه
هرگاه کسی در دل خویش کار نیک را نیک نداند و ستایش نکند و از کار زشت نفرت نورزد، واژگون شود و زیر و زبر گردد.
این مطلب اگر در قلب کسی رسوخ کند دیگر نمیتواند به ظالم امید خیر داشته باشد و از او کمک بخواهد .
یک روز فضل بن ربیع مامور رساندن پیغامی از طرف هارون به حضرت کاظم علیه السلام شد.فضل گفت وقتی که وارد شدم دیدم نماز می خواند.هیبتش مانع شد که بنشینم،ایستادم و به شمشیر خودم تکیه دادم.نمازش که تمام شد به من اعتنا نکرد و بلا فاصله نماز دیگری آغاز کرد.مرتب همین کار را می کرد و به من اعتنایی نمی کرد.آخر کار وقتی که یکی از نمازها تمام شد قبل از آنکه به نماز دیگر شروع کند من شروع کردم به صحبت خود.
خلیفه به من دستور داده بود که در حضور آن حضرت از او به عنوان خلافت و لقب امیر المؤمنینی یاد نکنم.هارون به من گفته بود به او این طور بگو که برادرت هارون سلام رسانده و می گوید خبرهایی از تو به ما رسید که موجب سوء تفاهمی شد.اکنون معلوم شد که شما تقصیری ندارید.ولی من میل دارم که شما همیشه نزد من باشید و به مدینه نروید.
حالا که بناست پیش ما بمانید خواهش می کنم از لحاظ برنامه غذایی هر نوع غذایی که خودتان می پسندید دستور دهید و فضل مامور پذیرایی شماست.حضرت جواب فضل را به دو کلمه داد:«لیس لی مال فینفعنی و ما خلقت سؤولا» از مال خودم چیزی در اینجا نیست که از آن استفاده کنم،و خدا مرا اهل تقاضا و خواهش هم نیافریده که از شما تقاضا و خواهشی داشته باشم.
با این دو کلمه مناعت و استغناء طبع بی نظیر خود را رساند و ثابت کرد که زندان نخواهد توانست او را زبون کند.بعد از گفتن این کلمه فورا از جا حرکت کرد و گفت الله اکبر و سرگرم عبادت خود شد.

۲) گام دوم مبارزه با ظالم مبارزه با زبان است . اینکه من اگر ظلمی در جایی دیدم و شرایطش را فراهم دیدم با زبان مخالفت خودم را ابراز کنم .
داستان بشر حافی را شنیده اید روزی امام از کوچه های بغداد می گذشت.از یک خانه ای صدای عربده و تار و تنبور بلند بود،می زدند و می رقصیدند و صدای پایکوبی می آمد.اتفاقا یک خادمه ای از منزل بیرون آمد در حالی که آشغالهایی همراهش بود و گویا می خواست بیرون بریزد تا مامورین شهرداری ببرند.امام به او فرمود صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ سؤال عجیبی بود.گفت:از خانه به این مجللی این را نمی فهمی؟
این خانه «بشر»است،یکی از رجال،یکی از اشراف،یکی از اعیان،معلوم است که آزاد است.فرمود:بله،آزاد است،اگر بنده می بود که این سر و صداها از خانه اش بلند نبود.حال،چه جمله های دیگری رد و بدل شده است دیگر ننوشته اند،همین قدر نوشته اند که اندکی طول کشید و مکثی شد.آقا رفتند. بشر متوجه شد که چند دقیقه ای طول کشید.آمد نزد او و گفت:چرا معطل کردی؟گفت:یک مردی مرا به حرف گرفت. گفت:چه گفت؟گفت:یک سؤال عجیبی از من کرد.چه سؤال کرد؟از من پرسید که صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟
گفتم البته که آزاد است.بعد هم گفت:بله،آزاد است،اگر بنده می بود که این سر و صداها بیرون نمی آمد.گفت:آن مرد چه نشانه هایی داشت؟علائم و نشانه ها را که گفت،فهمید که موسی بن جعفر است.گفت:کجا رفت؟از این طرف رفت.پایش لخت بود،به خود فرصت نداد که برود کفشهایش را بپوشد،برای اینکه ممکن است آقا را پیدا نکند.پای برهنه بیرون دوید. (همین جمله در او انقلاب ایجاد کرد.)دوید،خودش را انداخت به دامن امام و عرض کرد:شما چه گفتید؟امام فرمود:من این را گفتم.فهمید که مقصود چیست.گفت:آقا!من از همین ساعت می خواهم بنده خدا باشم،و واقعا هم راست گفت.از آن ساعت دیگر بنده خدا شد.
ببینید امام کاظم علیه السلام بی تفاوت عبور نکردند . با زبان مقابل یک کار باطل ایستادند البته با زبان خوش.

۳) قدم سوم مبارزه با باطل تقویت نکردن و همراهی نکردن اهل باطل است . گاهی اوقات ما ناخواسته و ناآگاهانه دشمنان دین و ظالمین را کمک میکنیم .
داستان صفوان جمال را شنیده اید.صفوان مردی بود که-به اصطلاح امروز-یک بنگاه کرایه وسائل حمل و نقل داشت که آن زمان بیشتر شتر بود،و به قدری متشخص و وسائلش زیاد بود که گاهی دستگاه خلافت،او را برای حمل و نقل بارها می خواست.روزی هارون برای یک سفری که می خواست به مکه برود،لوازم حمل و نقل او را خواست.قرار دادی با او ست برای کرایه لوازم.ولی صفوان،شیعه و از اصحاب امام کاظم است.روزی آمد خدمت امام و اظهار کرد-یا قبلا به امام عرض کرده بودند-که من چنین کاری کرده ام.
حضرت فرمود:چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر کرایه دادی؟گفت: من که به او کرایه دادم،برای سفر معصیت نبود.چون سفر،سفر حج و سفر طاعت بود کرایه دادم و الا کرایه نمی دادم.فرمود: پولهایت را گرفته ای یا نه؟یا لا اقل پس کرایه هایت مانده یا نه؟بله،مانده.فرمود:به دل خودت یک مراجعه ای بکن،الآن که شترهایت را به او کرایه داده ای،آیا ته دلت علاقه مند است که لا اقل هارون این قدر در دنیا زنده بماند که برگردد و پس کرایه تو را بدهد؟گفت:بله.فرمود:تو همین مقدار راضی به بقای ظالم هستی و همین گناه است.
صفوان بیرون آمد.او سوابق زیادی با هارون داشت.یک وقت خبردار شدند که صفوان تمام این کاروان را یکجا فروخته است.اصلا دست از این کارش برداشت.بعد که فروخت رفت[نزد طرف قرار داد]و گفت:ما این قرار داد را فسخ می کنیم چون من دیگر بعد از این نمی خواهم این کار را بکنم،و خواست یک عذرهایی بیاورد.خبر به هارون دادند.گفت:حاضرش کنید.
او را حاضر کردند. گفت:قضیه از چه قرار است؟گفت من پیر شده ام،دیگر این کار از من ساخته نیست،فکر کردم اگر کار هم می خواهم بکنم کار دیگری باشد.هارون خبردار شد.گفت:راستش را بگو،چرا فروختی؟گفت:راستش همین است.گفت:نه،من می دانم قضیه چیست.موسی بن جعفر خبردار شده که تو شترها را به من کرایه داده ای،و به تو گفته این کار،خلاف شرع است. انکار هم نکن،به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زیادی که ما از سالیان دراز با خاندان تو داریم دستور می دادم همین جا اعدامت کنند.
امروز مصرف کالای خارجی که معادل کالای ایرانی دارد تضعیف مومنین و تقویت جبهه ظالمین است
اینکه کارخانه های ما دارند تعطیل میشوند و اقتصاد ظالمین هر روز قوی تر میشود آن هم با پول من و شما این اتفاق خوبی نست این مصداق واضح کمک به ظالم هست که در روایات ما نهی فراوان شده . است . اگر فروشندگان ما کالاهای ایرانی بفروشند و کالاهای خارجی نیاورند واگر کسی آورد مردم نخرد چه اتفاق خوبی در اقتصاد ما می افتد . این همان چیزی است که امسال رهبر انقلاب از مردم و مسوولین خواستند و آن تقویت تولید داخلی است . مسوولین باید وظیفه خود را انجام بدهند اما مردم هم وظیفه ای دارند . البته همه ی ما و شما میدانیم که منظور کالای با کیفتایرانی است و تولید کنندگان هم باید در ارتقا کیفیت محصولاتشان بکوشند
زیاد بن ابی سلمه از یاران امام کاظم علیه السلام بود، ولی بدون اطلاع آن حضرت در دستگاه خلافت عباسی مشغول به کار شده بود. او روزی به محضر امام هفتم علیه السلام آمد. حضرت از او پرسید: ای زیاد! آیا تو در امور دولتی اشتغال داری؟ گفت: بلی. امام فرمود: چرا با حکومت ستمگران همکاری می کنی و به شغل آزاد نمی پردازی؟ زیاد گفت: سرورم! مخارج من زیاد است؛ چرا که من فردی اجتماعی هستم و خانه ام پر رفت و آمد است و افراد تحت تکفل دارم و هیچ گونه پشتوانه اقتصادی هم ندارم. درآمد من منحصر به همین شغل دولتی است. امام کاظم علیه السلام فرمود: ای زیاد! اگر از کوه بلندی سقوط کنم و بدنم قطعه قطعه شود، در نزد من بهتر است از اینکه با ستمگران همراهی و همکاری نمایم، مگر اینکه غصه ای را از دل مؤمنی برطرف نموده، یا مؤمن گرفتاری را نجات داده، یا مؤمن بدهکاری را از زیر بار بدهی رها سازم.
این هم نکته زیبایی است که حضرت کاظم علیه السلام فرمودند که گاهی اوقات ناچار هستیم از همکاری با ظالم که در اینجا یک قید حضرت می اورند و آن اینکه به شرطی که باعث خدمت به مومنین شود و موجب شاد شدن مومنی بشود . این نشان میدهد که خدمت به مومنین چقدر جایگاه رفیعی دارد . مثل داستان معروف علی بن یقطین .
علی بن یقطین وزیر هارون است،شخص دوم مملکت است،ولی شیعه است،اما در حال استتار،و خدمت می کند به هدفهای موسی بن جعفر ولی ظاهرش با هارون است.دو سه بار هم گزارشهایی دادند،ولی موسی بن جعفر با آن روشن بینی های خاص امامت زودتر درک کرد و دستورهایی به او داد که وی اجرا کرد و مصون ماند.در میان افرادی که در دستگاه هارون بودند،اشخاصی بودند که آنچنان مجذوب و شیفته امام بودند که حد نداشت ولی هیچ گاه جرات نمی کردند با امام تماس بگیرند.
یکی از ایرانیهایی که شیعه و اهل اهواز بوده است می گوید که من مشمول مالیاتهای خیلی سنگینی شدم که برای من نوشته بودند و اگر می خواستم این مالیاتهایی را که اینها برای من ساخته بودند بپردازم از زندگی ساقط می شدم.اتفاقا والی اهواز معزول شد و والی دیگری آمد و من هم خیلی نگران که اگر او بر طبق آن دفاتر مالیاتی از من مالیات مطالبه کند،از زندگی سقوط می کنم.ولی بعضی دوستان به من گفتند:این باطنا شیعه است،تو هم که شیعه هستی.اما من جرات نکردم بروم نزد او و بگویم من شیعه هستم،چون باور نکردم.
گفتم بهتر این است که بروم مدینه نزد خود موسی بن جعفر(آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند)،اگر خود ایشان تصدیق کردند او شیعه است از ایشان توصیه ای بگیرم.رفتم خدمت امام.امام نامه ای نوشت که سه چهار جمله بیشتر نبود،سه چهار جمله آمرانه،اما از نوع آمرانه هایی که امامی به تابع خود می نویسد،راجع به اینکه «قضای حاجت مؤمن و رفع گرفتاری از مؤمن در نزد خدا چنین است و السلام ».
نامه را با خودم مخفیانه آوردم اهواز.فهمیدم که این نامه را باید خیلی محرمانه به او بدهم.یک شب رفتم در خانه اش،دربان آمد، گفتم به او بگو که شخصی از طرف موسی بن جعفر آمده است و نامه ای برای تو دارد.دیدم خودش آمد و سلام و علیک کرد و گفت:چه می گویید؟گفتم من از طرف امام موسی بن جعفر آمده ام و نامه ای دارم.نامه را از من گرفت،شناخت،نامه را بوسید،بعد صورت مرا بوسید،چشمهای مرا بوسید،مرا فورا برد در منزل،مثل یک بچه در جلوی من نشست،گفت تو خدمت امام بودی؟!
گفتم بله.تو با همین چشمهایت جمال امام را زیارت کردی؟!گفتم بله.گرفتاریت چیست؟گفتم یک چنین مالیات سنگینی برای من بسته اند که اگر بپردازم از زندگی ساقط می شوم.دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح کردند،و چون آقا نوشته بود«هر کس که مؤمنی را مسرور کند،چنین و چنان»
گفت اجازه می دهید من خدمت دیگری هم به شما بکنم؟گفتم بله.گفت من می خواهم هر چه دارایی دارم،امشب با تو نصف کنم،آنچه پول نقد دارم با تو نصف می کنم،آنچه هم که جنس است قیمت می کنم،نصفش را از من بپذیر.گفت با این وضع آمدم بیرون و بعد در یک سفری وقتی رفتم جریان را به امام عرض کردم،امام تبسمی کرد و خوشحال شد.
چقدر خوبه ما هم در این شرایط بد اقتصادی و شرایط بد کرونایی به یکدیگر کمک کنیم و موجبات شادی و سرور قلبی دوستان اهل بیت علیهم السلام را فراهم آوریم حتی شده به یک لبخند چقدر خوبه کارمندان ادارات و بانک ها با ارباب رجوع به خوبی و با لبخند برخورد کنند و کارشان را راه بیندازند چقدر خوب است مغازه دارها تا میتوانند با مشتری راه بیایند و اصول مشتری مداری را سر لوحه ی کار خود قرار دهند

ذکر مصیبت

در میان پیغمبران،یوسف است که به جرم محبوبیت نزد پدر به چاه انداخته شد و به جرم ایستادگی در مقابل باطل و زیر بار باطل نرفتن روانه زندان شد،و در میان ائمه،موسی بن جعفر بود که به جرم علاقه و توجه مردم و اعتقاد اینکه او از هارون شایسته تر ست سالها زندانی شد،با این تفاوت که یوسف را از زندان آزاد کردند اما دستگاه هارونی عاقبت الامر موسی بن جعفر را در زندان مسموما شهید کرد.
آنقدر سندی بن شاهک یهودی ، آقا را تازیانه و سیلی می زد دیگر روزهای آخر لحن مناجات امام تغییر کرد هی صدا می زد ای آزاد کننده (رویاننده) درخت از بین شن و خاک و آب. و ای آزاد کننده (جاری کننده) شیر از بین سرگین و خون و ای آزاد کننده (به دنیا آورنده) فرزند از بین رحم و ای آزاد کننده آتش از بین آهن و سنگ و ای آزاد کننده روح از بین احشا و اعضای بدن! مرا از دست هارون نجات عنایت فرما!

«یَا سَیِّدِی نَجِّنِی مِنْ حَبْسِ هَارُونَ وَ خَلِّصْنِی مِنْ یَدِهِ یَا مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَیْنِ رَمْلٍ وَ طِینٍ وَ مَاءٍ وَ یَا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ وَ یَا مُخَلِّصَ الْوَلَدِ مِنْ بَیْنِ مَشِیمَهٍ وَ رَحِمٍ وَ یَا مُخَلِّصَ النَّارِ مِنْ بَیْنِ الْحَدِیدِ وَ الْحَجَرِ وَ یَا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنْ بَیْنِ الْأَحْشَاءِ وَ الْأَمْعَاءِ خَلِّصْنِی مِنْ یَدَیْ هَارُون» بحارالأنوار ج : ۴۸ ص : ۲۲۰. دعای امام مستجاب شد . اما وقتی که بدنش را از زندان غریبانه بیرون آوردند خواهرش نبود ببیند ، دخترش نبود ببیند ، کربلائی ها ، من بمیرم ، کربلا تو گودی قتلگاه زینب بدن بی سر برادر را دید ، سکینه بدن بی سر را دید ، بجای دلداری و تسلیت هم دختر را زدند ، کاری کردند که سکینه صدا می زند : بابا پاشو ببین عمه ام را دارند می زنند .

.

پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *